هدیه ای از جنس خدا

مادرانه

از عشق مینویسم...   از حسی خدایی...   شاپرکهای قلبم بی سبب پر نمی کشیدند....   چشمانم  بی سبب خیره به دستان خدا نبودند...   .............................واااای از این حس عجیب......................   چه بگویم فرشته های خدایی ام؟چه بگویم از خدایی که دارمش؟چه بگویم از دستان مهربان وخدایی اش؟چگونه بنویسم ،چه بگویم به خدایی که عاشقانه صدایم کرد.....   از آسمان  ندایی به گوشم رسید،صدایم می زدند فرشته ها از میان ستاره ها..............   .....................................مادر شدی..................................   مادرانه ،عاشقتان شدم....  ...
28 بهمن 1392

12 روز گذشت ...

سلاااااااااااام فرشته های من......12 روز گذشت از حضورتون پیشم.....واااای که چقدر عاشقتون شدم و چقدر این روزا قشنگه.....امروز بازم موندنتون ،بیشتر ثابت شد بهم....خط دوم بیبی چک یه کم پررنگتر شد...خدااااااااااایا خیلی ممنونم ..نمیدونم با چه زبونی  تشکر کنم...چجوری حق خدایی کردنتو  ادا کنم و به جا بیاااارم....کمممکم کن تا جواب آزمایشم هم مثبت بشه...خیلی به کنجدام عادت کردم....       ...
27 بهمن 1392

مثل اینکه بیبی چکم مثبت شده فرشته های من...

سلاااام فرشته های آسمونی م...امروز صبح از ساعت7:30 بیدارم....میدونین چی شده؟؟؟ مثل اینکه بیبی چکم مثبت شده کنجدای مامان...... خدااایا شکرت همه ی خاله های مهربون نینی سایتی میگن مامان شدی ولی من که باورم نمیشه...یعنی میشه فرشته های من؟؟؟؟؟یعنی اینبار موندین پیشم.....؟؟؟؟ 2شنبه آزمایش دارم ،توروخدا پیشم بمونین فرشته های من..میخوااام مامان بشم..   خاله های مهربون برامون دعا کنین.....     خیلی دوستون داااارم فرشته های من...ولی باازم هنوز هیچی معلوم نیست برااام دعا کنین دوستای مهربونم..... ...
27 بهمن 1392

خوشحالی بیش از حد بابایی و جریان بیبی چک ها

فرشته های ناز تودل مامانی سلااااام....   امروز صبح ساعت7 ،بابایی ،بیدارم کرد و گفت زودباش برو بازم بیبی بذار...چقدر خواب داشتم اما بخاطر دل مهربون بابایی رفتم و گذاشتم...وقتی آوردمش چقدر خوشحال نگاهش میکرد...بخاطر وجودتون،بخاطر بودنتون.. دل بابایی برای داشتنتون میکوبه...تنهامون نذارین سه قلوهای ناز ما.....   راستی دوستای مهربون و خاله های ناز..دعامون کنین ...   فردا آزمایش دارم،دعام کنین.. اینم عکس بیبی چکهای این 3 روز..که اشک ما رو درآورده...     ...
27 بهمن 1392

یه تشکر...

دوستای گلم سلااااام...اومدم از اینجا بگم هربار که یه سری میزنم و پیامهای قشنگتونو میبینم گریه م میگیره و باورم میشه که اینبار با دعاهای قشنگ شماها مامانم دیگه.......همتونو دوست دارم بازم برام دعا کنین...2شنبه ی بعد آزمایش دااااااارم...... نتونستم یکی یکی جوابتونو بدم ،آخه زیاد نمیتونم تو نت بمونم.....خیلی دوستتون دارم....... اسکیموهای من دیگه یخشون بازشده تو دلم...الان شدن کنجد.....کنجدای من میبینین چه خاله های مهربونی دارین.....    من و کنجدااااااام بخاطر دعاهای قشنگتون یه تشکر مخصوص میکنیم ازتون...انشالله دلهای قشنگتون هرچی از خدا بخواد بهتون بده ......   راستی کنجدای من ١٠روز گذشت ...خیلی خیلی بهتون عادت کردم......
24 بهمن 1392

بالاخره مامان شدم

یه سلام مخصوص خدمت خدای مهربونم که دوباره حس مادر شدنو بهم هدیه داد.....   سلام دیگه خدمت دوستای مهربونم که همیشه یادم هستن و با دعاهای قشگشون دلمو شاد میکنن...   یه سلام کوجولو هم خدمت اسکیموهای نازنینم که دوباره مهمون دلم شدن...   دوستای مهربونم به خاطر ضررهای اینترنت زیاد نمیام،یواشکی خواستم یه سرکی بزنم و برم  که دیدم بازم کلی دعاهای قشنگ نثارم کردین ،اولش گریه کردم بعد کلی خوشحال شدم..میدونم اینبار دیگه به حرمت دعاهای شما،فرشته هام پیشم میمونن....... اسکیموهای قشنگم قبل از مامان شدن،عکس نازتونو بهم دادن...خدا شاهده دارم با این عکس زندگی میکنم...صبحها سلام میدم بهتون و شبها شب بخیر میگم و میخوابم...خیلی ...
19 بهمن 1392

نامه ای ازجنس عشق برای دوستانم

الان که دارم این مطلبو مینویسم چشمام پر از اشک شده من واقعا نمیدونم چی بگم...نمیدونم چجوری و با چه زبونی از شما دوستای گلم تشکر کنم...ممنون که تنهام نذاشتین،ممنون که دوستم داشتین...ممنون که دعام کردین...من عاشق و مدیون همتون هستم...نتونستم جواب تک تکتونو بدم چون امروز کلی کار داشتم .... از همینجا نامه ای از جنس عشق  برایتان مینویسم...اگر قابل باشم دعایتان میکنم برای دلهایتان..برای آرزوهایتان....لحظه ی مادر شدن با عشق از خدا سلامتی همتونو میخوام....از همینجا خواستم بگم خیلی خیلی خیلی شرمندتونم و ممنون از دلهای مهربونتون.... دل هیچ کدومتون نشکنه،هراسمی یادم افتاد مینویسم.... خواهر شوهر عزیزم وحیده یا همون آبجی کوچیکه خودم.......
13 بهمن 1392

و باز شاپرک های دلم پر می کشند....

چه میخواهید از اشکهای گرمم....چه میخواهید از دل بی تابم......                 هان ای شاپرکهای بیقرار   نوایی آسمانی درگوشم زمزمه میکند...شاپرک هایم بی هوا پر میکشند و در گوشم میخوانند....                 مادر میشوی ای خسته دل   چشمانم از حرم دیدنتان،خورشید میشود و گرم گرم می بارد... می بینم پشت پنجره ی دلم صدایم می زنید..مادر.......مادر.... ......................مهمان نمیخواهی............................. فرشته های من....می ترسم... می ترسم دوباره نیا...
8 بهمن 1392

خیلی کم مونده برای مادر شدن اسکیموهای من...

سلام فرشته های قشنگم . .از روزی که  فریز شدین اسمتونو گذاشتم  اسکیمو..خوشگل شده اسمتون مگه نه؟؟؟ دیروز بابایی و مامانی رفته بودن تهران برای بررسی آخرین وضعیت مامانی...دکتر مهربونتون گفت بدنت آماده ست برای مهمون کردن اسکیموهات...2شنبه ی بعدی مهمون دلم میشین..وااای چقدر سخته تحمل این  6 روز برام... از یه طرف هم خیلی خیلی خوشحالم...آخه دیگه خیلی کم مونده برای مادر شدن اسکیموهای من... فرشته های من برای مامانی لطفا دعا کنین..مامانی خیلی محتاج دعاست... مواظب خودتون باشین..منم مواظب خودم هستم...تا به زودی بغلتون کنم....   ...
8 بهمن 1392
1